هر وقت در فریب دادن کسی موفق شدی
به این فکر نباش که چقدر ساده و نادان است
به این فکر کن
که چقدر به تو اعتماد داشته
پس در حقیقت تو باخته ای
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک امد
گل سراسیمه ز وحشت
افسرد
لیک ان خار در ان دست خزید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود
زندگی عشق اسارت قهر و اشتی
همه بی معنا بود
دلتنگم
برای کسی که
آن سوی شهرهاست
و نمی دانم
می داند یا نمی داند
هنوز هم
بهانه ی تپیدن قلبم، اوست!
محبوب من!
چگونه است که شما
می توانید بی من زندگی کنید
اما من قادر نیستم
بی شما زندگی کنم؟